جدول جو
جدول جو

معنی سد سکندر - جستجوی لغت در جدول جو

سد سکندر
(سَدْ دِسِ کَ دَ)
بمعنی سد اسکندر است:
هنگام خیر سست چو نال خزانیند
هنگام شر سخت چو سد سکندرند.
ناصرخسرو.
که سد سکندر نه بدین حدود است و هم از آهن و ارزیز است. (مجمل التواریخ و القصص ص 76).
از حشمت تو بی ربض و خندق و سلاح
سد سکندر است بخارا بمحکمی.
سوزنی.
دام ماهی شود ز زخم خدنگ
گر به سد سکندر اندازد.
خاقانی.
پرده چه باشد میان عاشق و معشوق
سد سکندر نه مانع است و نه حایل.
سعدی.
رجوع به سد اسکندر و سد ذی القرنین و سد یأجوج و مأجوج شود
لغت نامه دهخدا
سد سکندر
کنایه از سد یا مانع استوار و محکم
تصویری از سد سکندر
تصویر سد سکندر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَدْ دِ اِ کَ دَ)
به این سد، سد یأجوج و مأجوج و سد ذوالقرنین نیز گویند. داستان آن چنین است: چون اسکندر به حد مشرق رسید راه گذر میان دو کوه بود و ذوالقرنین با ایشان نیکویی کرد، مردم آن جا قصد خویش بگفتند که یأجوج و مأجوج بزمین ما فساد میکنند و ما با ایشان برنمیآئیم، قوله تعالی: یا ذاالقرنین ان ّ یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض. (قرآن 94/18). و گفتند ما خراج بدهیم ترا تامیان ما و ایشان سدی بکنی که ایشان نیز پیش ما نیایند. ذوالقرنین گفت خدای تعالی مملکت مشرق و مغرب بمن داده است و مرا خود ساختن این سد به از همه مملکت دنیا و هدیۀ شماست. بفرمود ذوالقرنین که آهن بیارید و چنانکه خشت میان دو کوه مینهادند میان دو کوه بگرفت و به آهن میان آن تا سر برآوردند، پس بفرمود که هم چندین که آهنست روی بیارید، بیاوردند و بفرمود تا کوره ها بساختند و میگداختند از یکسو روی و از یکسو آهن هر دو سرد شد و بیکدیگر در شد و سخت شد و از این کوه تا بدان کوه استوار شد، و بگرفت و یأجوج و مأجوج از آن سو بماند و آن مسلمانان از ایشان برستند. ذوالقرنین گفت این نه بقوت من بود که این برحمت خدای تعالی بود. (از قصص الانبیاء صص 327- 330). رجوع به ذوالقرنین و اسکندر در همین لغت نامه شود:
بیلفنج ملک سکندر کنون
که جانب در این سد اسکندریست.
ناصرخسرو.
خبر داشت کآن سد اسکندریست
نمودار فالش بلنداختریست.
نظامی.
هر چه هستند سد راه خودند
سد اسکندری من این دیدم.
عطار
لغت نامه دهخدا
(بِ سِ کَ دَ)
آب زندگی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب سکندر
تصویر آب سکندر
آب زندگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سکندر
تصویر آب سکندر
((بِ س ِ کَ دَ))
آب زندگانی، گویند چشمه ای است در ظلمت که هر از آن بنوشد عمر جاودان پیدا می کند، اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند، خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت، آب حیات
فرهنگ فارسی معین